نظریه تاریخی اجتماعی ویگوتسکی
ویگوتسکی یک مارکسیست بود که اعتقاد داشت درک انسان تنها بر اساس بافت تاریخی- اجتماعی محیط امکان دارد. نظریه تاریخی اجتماعی ویگوتسکی سعی دارد ارتباط بین دو مسیر رشد یعنی مسیر طبیعی که از درون سرچشمه می گیرد و مسیر تاریخی- اجتماعی را که کودک را از بیرون تحت تاثیر قرار می دهد، نشان دهد.
{ دیدگاه مارکس درباره طبیعت انسان:
انسان ها دارای نیازهای زیست شناختی اند، اما بیشتر به ظرفیت انسان برای تولید و استفاده از ابزار تاکید می کرد.
به اعتقاد او، انسان ها از طریق اختراع و استفاده از ابزارها بر محیط خود مسلط می شوند و نیازهای خود را ارضا می کنند.
تاریخ فرایندی دیالکتیکی، یعنی مجموعه ای از تضادها و رفع تضادهاست. بین نیروهای جدید تولید و نظام اجتماعی موجود، تضاد بوجود می آید و سیستم اجتماعی جدیدی پایه گذاری می شود. }
نظریه ویگوتسکی در زمینه ابزارهای روان شناختی: افراد همان طور که ابزارهایی را برای چیره شدن بر محیط ابداع کردند، ابزارهای روان شناختی را برای تسلط بر رفتار خودشان بوجود آوردند مثلا نخی را دور انگشتشان ببندند تا از فراموشی خویش جلوگیری کنند.
مهمترین سیستم نشانه ای فرهنگ، گفتار است.
کارکردهای گفتار:اساسی ترین کارکرد گفتار این است که تفکر و توجه ما را از موقعیت، بی واسطه و بدون تاثیرپذیری محرک ها در هر لحظه، آزاد می سازد
استفاده از نماد و نشانه: رفتار واسطه ای یعنی پاسخ مستقیم به محرک نمی دهند.
شرکت در زندگی اجتماعی
تسهیل تفکر کودک
ویگوتسکی معتقد بود که توانایی ما برای گفتگو با خودمان، یعنی فکر کردن با کلمات، سهم عمده ای در انجام تفکر ما دارد.
دو سیستم نشانه ای مهم دیگر: نوشتن، شمارش
ویگوتسکی بیان می کند که سیستم نشانه ای هر فرهنگ، تاثیر اساسی بر رشد شناختی دارد، تاثیری که از سوی تحول گرایانی مانند گزل و پیاژه، نادیده گرفته شده اند.
گزل و پیاژه به رشد به عنوان آنچه از درون خود کودک سرچشمه می گیرد و ناشی از نیروهای رسشی درونی یا کشفیات خود به خودی است، نگاه می کنند. ویگوتسکی تصدیق می کند که این رشد درونی، بعنوان مسیر طبیعی رشد، با اهمیت است و این نیروهای رشد درونی، همچنین در رشد شناختی کودکان مسلط هستند. اما بعد از آن، رشد ذهن به به شدت تحت تاثیر مسیر فرهنگی رشد، قرار می گیرد.
ویگوتسکی فکر می کرد که بالاترین سطوح تفکر، یعنی سطح استدلال نظری و تماما انتزاعی نیاز به آموزش دارد.
ابتدایی ترین ابزارهای روان شناختی انسان، کمک های حافظه است.
کودکان خردسال هنوز به محدودیت ها و ظرفیت های خود واقف نیستند یا نمی دانند از محرک های بیرونی چگونه برای یاداوری امور استفاده کنند. کودکان 9-12 ساله با استفاده از محرک ها یاداوری را بهبود می بخشند. استفاده از این کمک ها، اغلب حافظه بزرگسالان را بهبود نمی بخشد، اما نه به این دلیل که بزرگسالان هم مانند خردسالان نمی دانند چگونه از کمک های حافظه استفاده کنند، بلکه به این دلیل است که آنها دستورات را حفظ می کنند و برای خود علائم ذهنی درونی می سازند و نیازی به سرنخ های بیرونی ندارند.
این آزمایش ها پیشگام بررسی های مختلف در حیطه فراشناخت شدند که به معنای آگاهی افراد در مورد فرایند های تفکر خود است
مهم ترین ابزار روان شناختی، گفتار است
توانایی استفاده از گفتگوی درونی، در سه مرحله رشد می یابد:
در ابتدا، در تعاملات کودک با دیگران، اشاره به اشیای غایب رخ می دهد (کیف را بیاور)
در 1 سالگی یا بیشتر، کودک شروع به دادن فرمان های مشابه به خود می کند (کیف من کجاست) این گفتارِ راهنمایی کننده خود، مدتی بصورت بلند گفته می شود
بعد در 6 سالگی، گفتار خود جهت دهنده کودک از بین نمی رود بلکه تنها بصورت بی صدا در می آید
در 9 سالگی، اینگونه گفتگوها را بطور کلی از کودک نمی شنویم، اما این گفتارِ خود جهت دهنده از بین نمی رود بلکه تنها بصورت بی صدا در می آید. یعنی بصورت گفتار درونی در می آید.
گفتار درونی خلاصه تر از گفتار اجتماعی است. دیگر ویژگی گفتار درونی، چیرگی حس بر معنا است. ما از گفتار درونی برای تنظیم و آشکارسازی افکارمان استفاده می کنیم.
این فرایند های کلی، یکی از روش های درونی سازی تعاملات اجتماعی است. ویگوتسکی معتقد بود این نمونه کلی رشد و پیشرفت، مشخص کننده رشد تمامی فرایندهای عالی تر ذهن و تمامی اشکال تفکر و توجه است که به نشانه های فرهنگی وابسته است.
قانون عمومی ویگوتسکی: “هر کارکردی در رشد فرهنگی کودک، در دو مرحله و در دو سطح ظاهر می شود: ابتدا در سطح اجتماعی و سپس در سطح روان شناختی”.
پیاژه صبحت کردن باخود را گفتاررا خودمحورانه نامید زیرا فکر می کرد این گفتار، منعکس کننده خودمیان بینی کلی است. کودک گفتار خود را با دیدگاه شنونده منطبق نمی کند، بلکه بطور خودمحورانه فرض می کند که دیدگاه شنونده همان دیدگاه خود اوست.
از دیدگاه پیاژه، گفتار خودمحورانه اساسا بی فایده است و این گفتار نشان دهنده وجود نقص در تفکر کودک است. ویگوتسکی با این موضوع که گفتار خودمحورانه در این گروه سنی شایع است، با پیاژه موافق بود اما برخلاف او کارکرد مثبتی برای گفتار خودمحورانه قائل بود و آن را برای حل مساله ضروری می دانست
آنها همچنین درباره سرنوشت نهایی گفتار خودمحورانه اختلاف نظر داشتند. پیاژه معتقد بود کودکان در نهایت بر گفتار خودمحورانه فایق می آیند و گفتار خودمحورانه کاهش می یابد. اما ویگوتسکی اظهار داشت که گفتار خودمحورانه کاملا محو نمی شود بلکه بصورت نهانی در می آید و به گفتار درونی تبدیل می شود؛گاهی این گفتار بصورت گفتار اجتماعی ظاهر می شود.
ویگوتسکی چنین استدلال کرد هنگامی که تکالیف دشوارتر می شود،’گفتار خودمحورانه افزایش یابند. در دیدگاه ویگوتسکی، گفتار خودمحورانه یک پیشرفت جدید و نوع جدیدی از گفتار اجتماعی است. و چون برای کودک کارکرد حل مساله دارد، استفاده کودک از آن افزایش می یابد. ویگوتسکی پیش بینی کرد که گفتار خودمحورانه قبل از اینکه با تبدیل شدن به گفتار درونی کاهش یابد، افزایش خواهد یافت. البته پیاژه تا حدی درست گفته، یعنی اگر گفتار خودمحورانه کارکرد راهنمایی کننده خود داشته باشد، بنظر میرسد تا حدی هم نشان دهنده ناتوانی کودک در توجه به دیدگاه شنونده باشد.
خودگردانی کلامی به ما در درک رشد ویژگی های شخصیتی از جمله وجدان و قدرت اراده کمک می کند.
وجدان:درونی سازی وجدان بطوروسیعی ازطریق گفتاررخ می دهدزیرا دراین دوره، کودکان باصدای بلندصحبت می کنند
اراده: ما به کمک کلمات، محرکهای مصنوعی برای هدایت رفتار خود بوجود می آوریم.
(توانایی کودک در پیروی کردن از دستورات بزرگسالان، به گونه ای آهسته رشد می کند. دستورات کلامی ما نمی تواند بر قدرت یک محرک جذاب چیره شو.. دیگر اینکه دستورات ما به همان سادگی که رفتار را در کودک بوجود می آورند، قادر به بازداری آن نیستند لوریا معتقد بود بخش اساسی این مشکل مربوط به این می شود که کودکان به کارکرد تحریکی گفتار پاسخ می دهند نه به کارکرد محتوای معنایی یا معنای گفتار)
ریشه اجتماعی خودنظم دهی: کودک در ابتدا از فرمان های دیگران اطاعت می کند و سپس به خودشان فرمان می دهند.
توانایی کودک در نظم دهی به رفتار خود، به رسش سیستم عصبی نیز بستگی دارد. کسانی که به آسیب های در لب پیشانی مبتلا شده باشند، در موقعیت های جدید قادر به نظم دادن به رفتار خود نیستند. همچنین، این افراد مشکل درجازدن دارند. یعنی هنگامی که فعالیتی را شروع می کنند، به راحتی نمی توانندآن رامتوقف کنند. آسیب به لب پیشانی،کارکرد خودنظم دهی گفتاررامختل می سازد.
آموزش مدرسه ای
کودکان احتمالا به دلیل آمادگی های ژنتیکی گفتار را می آموزند، اما فراگیری نظام های نشانه ای دیگر به میزان بیشتری به آموزش رسمی نیاز دارد مثل نوشتن و حساب کردن
ویگوتسکی اولین روان شناسی بود که تاثیر آموزش مدرسه ای را بر ذهن و رشدکودک مورد ملاحظه قرار داد.
پیاژه بین رشد و آموزش تمایز دقیقی قائل شد. او می گفت رشد فرایندی خودبخودی است که از درون کودک سرچشمه می گیرد. رشد از تغییرات رسشی درونی و تلاش های خود کودک برای ساختن مفهومی از دنیا ناشی می شود. دیگران افراد نیز بر تفکر کودک تاثیر می گذارند اما تلاش آنان از طریق آموزش مستقیم به کودک کمکی نمی کند. بلکه آنان از طریق به تحریک واداشتن تفکر درونی کودک، رشد او را ارتقاء می بخشند به همین دلیل پیاژه از آموزش های مستقیم معلمان در مدارس انتقاد می کرد و معتقدبوداگر بزرگسالان خواهان درک درست مفاهیم از سوی کودکان هستند، باید به آنها فرصت دهند تا خودشان آنها را کشف کنند.
از دیدگاه ویگوتسکی رشد خودبخودی اهمیت دارد اما اگر ذهن کودک تنها محصول اکتشاف خودبخودی آنها باشد، چندان پیشرفتی نخواهد کرد. کودک از دانش و ابزارهای مفهومی که فرهنگ در اختیار آنها قرار می دهد نیز سود می برند. معلمان آن دسته از مواد درسی را به کودکان آموزش می دهند که آموختن آنها بوسیله خود کودک مشکل است. طبق نظر ویگوتسکی آموزش باید جلوتر از رشد باشد و به کودکان در تسلط بر موضوعاتی کمک کند که خودِ آنها نمی توانند بلافاصله آن را کسب کنند.
ویگوتسکی مفاهیم انتزاعی (ریاضیات، علوم اجتماعی و …) را که در مدارس آموزش داده می شوند مفاهیم علمی نامید و این مفاهیم را در برابر مفاهیم خودبخودی که خودِ کودکان می آموزند، قرار داد. چون کودکان اغلب مفاهیم خوبخودی را خارج از مدرسه کسب می کنند، ویگوتسکی آنها را مفاهیم روزمره نامید.
ویگوتسکی بیان کرد که آموزش مفاهیم علمی سودمند است زیرا این مفاهیم چهارچوب وسیع تری را برای کودکان فراهم می آورد تا مفاهیم خودبخودی را در آنها جای دهد.
ویگوتسکی معتقد بود آموزش های رسمی دو فایده دارد، اول اینکه این آموزش باعث آگاهی یافتن کودک از تفکرش می شود دوم اینکه، همین که کودکان نسبت به مفاهیم خود، آگاهی پیدا می کنند، می توانند از آنها بطور ارادی استفاده کنند.
ویگوتسکی در مقایسه با پیاژه برای مفاهیم علمی ارزش بیشتری نسبت به مفاهیم روزمره یا خودبخودی قائل بود. در دیدگاه ویگوتسکی، مفاهیم خودبخودی از تجربه سیراب شده اند و این مفاهیم از احساسات و تصویرسازی های شخصی کاملا غنی اند. مفاهیم علمی نسبتا خشک و انتزاعی اند اما چهارچوب وسیع تری را در اختیار کودک قرار می دهند تا مفاهیم خود را از طریق آنها بنگرند و کمک می کند تا خودآگاهی و کنترل روی مفاهیم بیشتر شود.
در مدرسه، این دو نوع مفهوم بر یکدیگر اثر می گذارند.این مفاهیم علمی برای رشد شناختی، کودکان را وادار می سازد تا بطور انتزاعی در مورد مسائل معمولی زندگی فکر کنند. برای اینکه آنها مفهوم جدید را خوب یاد بگیرند، باید مفاهیم خودبخودی آنها مورد تصدیق و تایید قرار گیرد. ویگوتسکی معتقد بود آموزش چیز جدیدی به رشد کودک نمی افزاید، بلکه با رشد، تعامل برقرار می کند و مسیرهای جدیدی را برای آن ترسیم می کند. او همچنین معتقد است رشد دارای آهنگ مخصوص به خود است. آموزش از سوی بزرگسالان نیز مورد نیاز است. زیرا بدون آن، ذهن نمی تواند پیشرفت چندانی کند.
حوزه تقریبی رشد
ویگوتسکی فاصله ای را که کودکان می توانند در فراسوی سطح فعلی خود عمل کنند، حوزه تقریبی رشد نامید. حوزه تقریبی رشد عبارت از فاصله بین سطح رشد فعلی است که بوسیله حل مساله بطور مستقل تبیین می شود و سطح رشد بالقوه، که از طریق حل مساله با راهنمایی بزرگسالان یا افراد تواناتر، حاضر می شود
ویگوتسکی معتقد بود با معرفی این مفهوم، شاخص بهتری برای شناخت و اندزه گیری ظرفیت های بالقوه واقعی کودک فراهم آورد. حوزه تقریبی رشد، به استعدادهای شکل گرفته کودک اشاره نمی کند، بلکه بر استعدادهایی اشاره دارد که کودک، امروز با کمک دیگری و فردا، به تنهایی قادر به انجام آن است.
چگونه می توانیم بفهمیم که حوزه تقریبی رشد، ریشه های رشد درونی را مشخص می سازد؟ هنگامی که اندکی یاری باعث می شود کودک بلافاصله در انجام کاری موفق شود، مطمئن می شویم نوعی ظرفیت رشدکننده خودبخودی در او وجود دارد. اگر کودک با شور و حرارت، کنجکاو و فعال درگیر یادگیری باشد، پس رشد درونی او برانگیخته شده است. بزرگسالانی که بطور موثر در محدوده حوزه تقریبی رشد آموزش می دهند، بطور دایم به علائمی که نشان دهنده علایق خودبخودی کودک است، توجه می کنند.
کابردهای عملی
ویگوتسکی اولین نظریه پردازی است که به اهمیت فراشناخت یعنی آگاهی فرد از تفکر خودش اشاره کرده است. او سعی کرد نشان دهد که هشیاری و کنترل اگاهانه، کمک های اساسی سال های مدرسه هستند.
عقاید ویگوتسکی در مورد خود نظم دهی در کاربرد های بالینی مفید بوده است.
(پژوهش مایکن بام و گودمن نشان داد که شخص چگونه می تواند یک دانش آموز دومیِ بیش فعال را با استفاده از گفتار خود هدایت کننده کمک کند تا خودکنترلی بدست آورد. بنابراین آنها کودکان تکانشی را آموزش دادند تا قدم به قدم بر رفتارشان کنترل کلامی داشته باشند و این کنترل را بطور روزافزونی تمرین کنند. اینها با پژوهش الیس در نظریه درمان عقلی- عاطفی همسان است که الیس سعی می کند محتوای غیرمنطقی گفتارهای خاموش مراجع خود را به حداقل برساند.)
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 15 اسفند 1401 (03:54)
- گزارش تخلف مطلب