چکیده:
نقش زیگموند فروید اهمیتی چنان وسیع دارد که بحث ها و نظریه های او در بیشتر حوزه های علوم اجتماعی و انسانی نفوذ دارد و پژوهش می شود.، اما آنچه در اینجا به بحث ما مربوط می شود، آرای فروید درباره روان شناسی دین است. فروید به جز آن که در باب ضمیر ناخودآگاه انسانی و کنش و منش روانی او سخن گفته، درباره دین، خاستگاه، معنا و انگیزه های روی آوردن آدمیان به دین نیز مباحثی آورده است. او خاستگاه دین را غرایز جنسی سرکوب شده ای می داند که به ضمیر ناخودآگاه رانده شده اند و به صورت دین تجلی کرده اند. نظریات روانکاوی و دین شناسی فروید گرچه در ابتدا چالشهای بسیاری آفرید، اما امروزه به شدت نقد شده است و اعتبار خود را از دست داده است. در این مقاله ابتدا زمینه های رشد نظریه فروید را بررسی می کنیم و سیر تحولی نظریات او را مرور می نماییم و آنگاه به نقدهایی که بر نظریه او وارد شده است می پردازیم.
زمینه های رشد نظریه فروید:
فروید در خانواده ای یهودی متولد شد که پدرش تاجری بیوه بود که هنگام ازدواج دومش دو پسر بالغ داشت. فروید به عنوان یهودی محبت واقعی به شهر وین عمدتاً کاتولیک را ناممکن می دانست ولی خانواده اش راحت زندگی می کردند. والدین فروید در مواردی نسبت به تعالیم دین بی تفاوت بودند. در هفده سالگی وارد دانشگاه وین شد و در سال 1881(پس از 8 سال) دکترای پزشکی گرفت و مطالعاتش راجع به مغز را آغاز کرد. در سالهای نخست پزشکی اش با جوزف بروئر که مطالعات موردی دقیقی راجع به بیماری روانی داشت، آشنا شد که به زودی دوست صمیمی فروید شد. سال 1885 نزد پزشک معروف فرانسوی جین-مارتین شارکو رفت تا اختلالات عصبی را فراگیرد. این ملاقات علاقه همیشگی فروید به مطالعه روان شناختی ذهن را بیشتر برانگیخت. پس از بازگشت به وین کارش را درباره ناخوشی روانی ادامه داد. فروید با رویکرد محاوره ای شیوه ای برای بررسی و درمان ذهن انسان پدید آورد و آن را روانکاوی نامید. او در کتاب «تعبیر خواب» خود مفهوم «ناخودآگاه» را مطرح کرد و موجب انقلاب بزرگ فرویدی شد.. یکی از شرح حال نویسان او که او را به خوبی می شناسد، می گوید «او در تمام زندگی یک ملحد طبیعی بود»
تحول نظریات فروید در باب دین:
از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت الگووار و آیینی انجام دهند و در هردو آیینها با سرکوبی غرایز اساسی همراه است. در رنجوری با سرکوبی غریزه جنسی و در دینداری با سرکوبی غریزه خود یا خودخواهی.
نظریه معروف فروید:
یکی از جنجالیترین نظرات فروید (که در واقع براساس خاطرات کودکی خودش شکل گرفته بود) این بود که نیاز جنسی محرک اصلی بسیاری از فعالیتهای بشری است. او حتی رابطه فرزند و والدین را نیز بر همین اساس تعبیر میکرد. این ادّعای او مبتنی است بر اینکه غریزهی جنسی یا لیبیدو (Libido) مادر تمام غرایز است. اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هر گاه تحریک شد، ارضا شود. امّا از همان اوان کودکی، پدر و مادر به انسان یاد میدهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد. هر قدر سن بالاتر میرود، اجتماع محدودیتهای بیشتری پیش پای او مینهد، اما انسان تسلیم این محدودیتها نمیشود. غریزههای جنسی در مواجهه با این محدودیتها سرکوب میشود و به ضمیر انسان بر میگردند؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه میروند و در ناخودآگاه به شکل عقده در میآیند. به نظر فروید، شعرا و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمدهاند؛ یعنی این غریزهی سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی به صورت تعالیم دینی جلوهگر شده است.
کتاب توتم و تابو:
فروید هم به تکامل داروینی معتقد است و هم به تکامل فکری و اجتماعی و سعی می کند در ویژگی فرهنگهای گذشته دنبال سرنخهایی برای تمدن کنونی باشد. سپس به دو عمل اقوام ابتدایی یعنی توتم و تابو می پردازد. در مورد توتم یک قبیله تصمیم می گیرد خود را با حیوان یا گیاه خاصی(توتم) پیوند دهد. در مورد دوم اشخاص یا اشیایی تابو می شوند که قبیله ای بخواهد آن را قدغن کند. کهن ترین تابوها، ممنوعیت از مقاربت با خویشان و ازدواج با خانواده بی واسطه بوده است. دوم اینکه حیوان توتمی هرگز نباید کشته یا خورده شود.
فروید در کتاب توتم و تابو زندگی مردم ابتدایی را تحلیل میکند و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح میکند. به نظر فروید، انسان ابتدایی،در رمهی آغازین زندگی میکرد. این رمه تشکیل میشد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از مادهها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از مادهها دور نگه میداشت. روزی این پسران متحد شده پدر مسلط را کشتند و سپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست میآورند. بعد از مدتی، آنها از عمل خویش پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان «توتم» است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردند، و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم مادههای آزاد شده بر خود، از ثمرات پیروزیشان چشمپوشی کردند. فروید این پدر کشی را «نخستین جنایت تاریخ» مینامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجهی همین جنایت میداند. برادران، آیین توتم را از این رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه میگیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشهی همهی ادیان بشری قرار دارد. همهی ادیان بعدی در واقع کوششهایی برای حل این مسئلهاند و تنها از جهت مرحلهی فرهنگی که این کوشش در آن صورت میگیرد و راه حلهای اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.
کتاب آینده یک پندار:
نخستین نکتهای که فروید بیان میکند توضیح واقعیتهایی است که هر کس دربارهی جهان و انسان میداند. انسان در دامن طبیعت متولد میشود و رشد میکند. امّا جهان طبیعت گرچه نوع بشر را پدید آورده، نسبت به نوع انسان بیرحم است؛ زلزله، طوفان، امراض گوناگون و … حیات او را تهدید میکنند. انسانها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کردهاند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوها است. بشر باید از امیال جنسی و طمعهای فردی صرف نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدنهای گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمیآورند. فروید در قدم بعدی میگوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی بردهایم: ما به هنگام ترس، حوادث طبیعی و... پدری داشتیم که به او پناه میبردیم و وجود او به ما قوت قلب میبخشید. صدای دلنواز او که میگفت: همه چیز به خیر و خوبی منتهی میشود، ما را از ترس میرهانید. این تجربهی دوران کودکی ما است. ولی حال که بالغ شدهایم. چه؟ به نظر فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را میکند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی میکنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمیکند و مشکلات اجتماعی را فراموش میکنیم. فروید معتقد است آموزه های دینی نه حقایق الهام شده از سوی خدایند و نه نتایج منطقی مبتنی بر شواهد قطعی علمی. بلکه ایده هایی هستندکه ویژگی اصلی شان این است که شدیدا مایلیم حقیقت داشته باشند.. او آزمون روش علمی را تنها ملاک برای تعیین درستی و نادرستی می داند و اگر عقاید دینی از عهده این آزمون برنیایند، اوهام هستند. از نظر فروید، مومنان به هیچ چیزی بیش از احساسات و شهود شخصی متوسل نمی شوند. لذا هرگز نباید به دین اعتماد کنیم. نباید مردان و زنان رشد یافته را وادار به اطاعت از قوانین رفتاری کنیم که برای کودکان وضع می کنیم. فروید ادامه دین گرایی تا امروز را نشانه بیماری و روان رنجوری بشر می داند. از نظر فروید افراد بالغ زندگی خود را با عقل و علم هدایت می کنند و نه با خرافات و عقیده. کتاب آینده یک پندار به صورت گفتگو با یک منتقدِ طرفدار دینِ فرضی نوشته شده است. دفاع او از دین این است که باید براساس سنت به دین و خدا ایمان داشت و اگر دین که ریشه اخلاق است نباشد، جامعه به خشونت و هرج و مرج کشیده می شود. درواقع او تنها نقدهایی را مطرح می کند که فروید در جهت پیشبرد هدف خود به آنها پاسخ خواهد داد.
کتاب تمدن و ناخرسندی های آن:
در نظر فروید باید و نبایدهایی از عمق و ژرفای فرهنگی تمدن برمی خیزد که برای انسان مسئله ساز و دشواری آور می شود. ما در ژرفنای تمدن انسان جدید و اصولا فرهنگ انسانی، در همه عرصه ها گرفتاری ها و بن بست هایی را می بینیم که گونه ای تحمیل به شخصیت و زیست روانی انسان به حساب می آیند. این رنج ها که از این زیست تمدنی به وجود می آیند، بشر را همواره میان یک دوگانگی دردسر ساز و رنج آور قرار می دهند. در حقیقت یکی از سویه های تمدنی و فرهنگی از نظر فروید دین است. دین، زاده روابط فرهنگی و عناصر درونی تمدن به شمار می آید.
کتاب موسی و یکتاپرستی:
فروید در این کتاب سعی دارد نشان دهد که مفاهیم و مقایسه های گرفته شده از روانکاوی چگونه در تبیین حوادث یهودیت کمک می کند فروید ادعا میکند که حضرت موسی شاهزادهای مصری بود و یکی از پیروان فرعون مصر، اخناتون (Akhenaton) بود. اخناتون کوشید به جای الهه های متعدد مصری، معبود واحدی – یعنی خدای خورشید آتن (Aten) ـ را جایگزین کند. اخناتون در این کار توفیق نیافت تا اینکه بعد از مرگ وی، موسی بردگان قوم یهود را دور خود جمع کرد و این کار را ادامه داد. وقتی بعدها مردم او دچار بداقبالی و سرگردانی شدند، خدایش را انکار کردند و خودش را کشتند. بعد از او دین او تحت الشعاع دین جدیدی قرار گرفت که مختص به خدایی خشن به نام یهوه بود. بعدها نویسندگان یهودی موسی را از بنیانگذاران عقیده دوم دانستند. دین جدید روحانیت و اخلاق محض سابق را با آیینهای خرافی و قربانیهای خون بار حیوانی جایگزین کرد. دین جدید موفق شد دین قدیم را کنار بزند. بعدها پیامبران یکتاپرست بزرگی مثل عاموس و اشعیا و.... سعی کردند عقیده کهن را احیا کنند. آنها از مردم خواستند از شریعت اخلاقی سخت موسی پیروی کنند و در این قلمروی یکتاپرستی بود که مسیحیت ظهور کرد. البته مصری بودن موسی، قتل او یا داشتن دو دین برای عبریان را از کتاب مقدس و تاریخی نمی توان یافت. ولی اینها برای فروید مهم نبودند. او دوره حادثه، خفتگی و بازگشت سرکوفته ها را با سیر یهودیت تطبیق می دهد و شباهتی بین یک فرد و یک جامعه برقرار می کند.
نقدهای فروید بر دین:
حقیقت این است که مردمان در گروه ها، جوامع و اجتماعات گوناگون می کوشند اندیشه ای را به عنوان خدا پرورش دهند و این اندیشه را حاکم بر حیات جمعی خود کنند. این روح جمعی یا این توهم اجتماعی باعث می شود که بشر در زندگی خود احساس امنیت کند و امیال و خواسته های درونی خود را فرا فکنی نماید. پس اساس دین، نوعی توهم برای گریز از نیروهای قهار و غلبه کننده بر انسان است.
از نظر فروید تفکر انتقادی و تحلیلی خرد جمعی بشر که منجر به تمدن سازی و حرکت جوامع به سوی پیشرفت و تمدن آفرینی می شود، با ابزار دین عقیم خواهد شد و این مایه قدرت و توانایی بشر از کار خواهد افتاد و جای آن را اندیشه های دینی خواهد گرفت که در اساس با پیشرفت و تمدن سازی تناسبی ندارد.
دین باعث می شود اخلاق پایه های سست و متزلزلی پیدا کند. از نظر فروید، اگر اخلاق را بر بنیاد دین و دینداری قرار دهیم، به جهت این که دین همواره امری است مواجه شونده با شکاکیت و نیز امری است که در طی تاریخ تکامل بشری کمرنگ و بی رنگ می شود، اخلاق را هم کمرنگ و بی رنگ و متزلزل کرده ایم.
گرچه خود فروید دیدگاهی کاملا منفی راجع به رفتار دینی داشت، ولی سایر رهبران روانکاوی و حتی مکاتب روانشناسی معاصر مایلند دیدگاه او را به دیدگاه های همدلانه تر خود درباره دین وفق دهند. شاخص ترین شخصیت این سنت یعنی کارل یانگ، دین را مجموعه ای پیچیده از تصورات و ایده ها می داند که مجموعا به نوع انسان تعلق دارد و در اسطوره، فرهنگ، ادبیات و فلسفه تجلی می کند. نه به عنوان روان رنجوری بلکه بعنوان بیان سالم انسانیت ژرف و صحیح.
نقدها و ایرادهای وارد بر نظریات فروید:
تفسیر طبیعت گرایانه فروید از دین قابل قبول نیست چون طبیعت گرایی، تنها بخشی از تجربه را می گیرد و آنرا به عنوان کل واقعیت به نمایش می گذارد. فروید از اصول روانکاوی خود در مطالعه دین استفاده می کند. درحالیکه اعتبار علمی بسیاری از این اصول حتی در مورد فرد، مورد تردید قرار گرفته است. از طرفی به کارگیری این اصول درباره پدیده های اجتماعی نیز جای بحث زیاد دارد. برای مثال نوع رابطه بین فرزندان و والدین که براساس عقده اودیپ به تصویر می کشد، برای هیچ انسان سالمی قابل قبول نیست. از طرفی فروید از یک روح اجتماعی مشابه روح فردی سخن می گوید ولی توضیح نمی دهد که قرارگاه این روح جمعی کجاست و چگونه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. اگر مراد او از روح جمعی همان ارزشهای مشترک و وجدان جمعی باشد، نمی توان پذیرفت که این روح براساس قواعد روانکاوی فروید عمل کند. مثلا افکار و عواطف سرکوفته در ناخودآگاه و بروز آن بعد از سالها یا قرنها را چگونه می توان به وجدان جمعی نسبت داد؟
فروید چنانچه خودش هم قبول دارد، از درک تجربه های جذبه ای و عرفانی ناتوان بوده، حال آنکه این تجربه ها در نظر بسیاری از مردم منشا احساسهای دینی هستند.
یونگ در نقد نظریه جنسی فروید می گوید: عقیده مزبور تنها بیان کننده جنبه ای از واقعیت است زیرا انسان تنها تحت فشار غریزه جنسی نیست و غرایز دیگری نیز وجود دارد. مثلادر زیست شناسی، غریزه تغذیه به اندازه غریزه جنسی دارای اهمیت است. در جوامع ابتدایی، هرچند جنسیت نقش خود را دارد، ولی تغذیه جای بسیار بزرگتری را اشغال می کند و غذا مهمترین کشش میل انسان ابتدایی است. جوامع دیگری نیز وجود دارد -منظور جوامع متمدن است- که در آن قدرت نقش بسیار بزرگتری تا جنسیت ایفا می کند. درست است که غریزه جنسی در جوانی نیرویی مهم در وجود انسان است که می تواند برخی رفتار و حرکات او را تحت تاثیر قرار دهد و به همین دلیل است که اسلام توجه خاصی به آن مبذول داشته است و برای رفع آن راهکارهای عملی روشنی ارائه داده است، فطرت تعالی طلبی انسان که به صورت دین تجلی یافته است نیز یکی از کشش های درونی انسان است. چگونه می توان میل جنسی را مسلط بر این میل فطری دانست. فروید نیز صرفاً ادعا می کند و دلیلی ارائه نمی کند.
فروید می خواست اصول روانکاوی خود را از سطح فردی فراتر برده و به طور کامل درباره جامعه، فرهنگ و تمدن بکار گیرد. برای همین دنبال مواردی رفت که دیدگاه او را تایید کند. مثلا همه اقوام ابتدایی توتم نمی پرستیدند. برای اشکال پیشرفته تر هم سراغ مسیحیت می رود. در حالیکه ادیانی هستند که خدای آنها فاقد ویژگی جنسیت است و ادیانی هستند که به خدا یا خدایان مونث معتقدند. خود فروید در جواب پرسش از الهه ها می گوید «این سوالی است که پاسخی برای آن ندارم»[1] به قول همیلتون، گوناگونی دین در فرهنگهای متفاوت جهان چنان شدید است که احتمال وجود الگوی یک نواختی که از ویژگیهای جهانی ماهیت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسیار ضعیف است.
فروید رمهی آغازین را برای بشر ابتدایی در نظر گرفت و توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمدهاند، ولی هر دو نظر باطل است. اوّلاً هیچ شواهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه به صورت رمهی آغازین بوده است. حتی در انواع حیوانی که ساختاری رمهوار دارند و یک نر بر نرهای دیگر تسلط دارد، نر مسلط همهی مادهها را در انحصار خود ندارد. ثانیاً هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد توتمیسم نخستین صورت دین است و دینهای دیگر از تکامل آن برخاستهاند. حتی در زمان خود فروید ثابت شد که توتمیسم به عنوان یک صورت متمایز دین، در واقع افسانهای بیش نیست. داستان گلّه نخستین و قتل پدر نخستین به تعبیر ایوانز پریچارد «قصه پریان» است.
فروید چنین تصور میکرد که غرایز سرکوب شده به روان ناخودآگاه بر میگردد. بر این اساس میگفت که غریزه جنسی سرکوب شده به ناخود آگاه میرود و سپس به صورت شعر و یا هنر و یا دین، تجلّی میکند. روان شناسان بعدی، مکانیزم رجوع غرایز سرکوب شده به ناخودآگاه را نپذیرفتهاند و مکانیزم دیگری برای آن پی ریختهاند.
از نظر جان مک کوآری در صلاحیت روان شناسی دین نیست که بکوشد یا بخواهد درستی و اعتبار و صحت عینی و خارجی ادیان را بررسی کند. باورهای دینی هم ریشه های فردی وهم ریشه های اجتماعی دارد و روان شناس نمی تواند بدون استقلال عقلانی به طرد یا رد این گونه مفاهیم بپردازد.
آرا و اندیشه های فروید در مورد یهودیت و مسیحیت مبتنی بر تصوری تقریباً بی اساس درباره تاریخ حیات موسی است و گفته های او در این مورد از دید تاریخی اثبات شده نیست.
فروید در کتاب توتم و تابو به گلّه نخستین و جدال پدر با فرزندانش اهمیت فوق العاده ای می دهد. او این قصه را منشأ پیدایش هنجارهای نخستین در جوامع ابتدایی بشر می داند. درحالیکه خود قصه بیانگر وجود حجم وسیعی از هنجارها در میان گلّه نخستین است. مثلا توافق پسران می تواند بدون وجود هیچگونه ارزش و هنجاری میان آنها شکل گیرد و عملی شود؟ هر توافق جمعی مبتنی بر هنجارهایی است که قبلا توسط گروه پذیرفته شده است. در حالیکه فروید این قصه را منشأ ابتدایی ترین هنجارها مثل ممنوعیت قتل و حرمت مقاربت با خویشان می داند.
جمع بندی:
با اینکه فروید توانست در زمینه ی روانشناسی، با نبوغ و مطالعات خود راهکارها و پژوهشهای نوینی را پایه ریزی کند، اما نگاه او به دین، نگاهی سطحی و در محدوده ی علم روانشناسی باقی ماند. این در حالیست که شناخت دین خصوصا دین اسلام و آموزه های وحیانی، نیازمند ذهنی است که افق اندیشه هایش فراتر از دنیای ماده و روابط حاکم بر آن باشد.
[1] زندگی و کار زیگموند فروید، ارنست جونز، 1953 - 1957
مؤلف: زیبا فاضل